درنگي بر حقيقت و افسانه
از کتاب ماه وسازدهنی کوچک
درنگي برپنجره گشاده برغروب و بيابان
درنگي در ابر سرگرداني كه در پيشاني من مي بارد
هنگامي كه مرگ با آيه هاي هفتگانه اش مي آيد
و خدايان در فضا شناورند
با اينهمه
تا آن هنگام كه بميرم نخواهم مرد
اگر فانوسي در دوردست بتابدد
يا ابري ببارد
يك كسي براي ماه اوازي بخواند نخواهم مرد
و دست من ادامه روح شاعراني است
كه سرشارزندگي و شكوفه هاي گيلاس مردند
نه در گورهاي گذشته
و نه در گورهاي آينده
من در آفتاب خونين امروز تنفس ميكنم
در گذرگاه ارابه هايي كه لبريز زندگي و حسدند
و ميان خويشتن و مقصد و مقصود
غافل وار براي تو آوازي ميخوانم
ترانه هاي سكوت را
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر