در این بخش شما می توانید شماری از اثار منتشر شده را در دسترس خود داشته باشید. نشر این اثار با ذکر منبع بلامانع است
یکشنبه، فروردین ۲۰، ۱۳۸۵
مقدمه كتاب ماه وساز دهني
درباره اين دفتر:
در حاشيه يكي از روزهاي گرم تابستان با دوست پنجاه و هشت سالة كوچك اندامم كه باچشمان پرنده وار و اندكي غمگينش ـچشمان دوستم مرا به ياد قمريها مي اندازد ـ به اطراف نگاه مي كند از ميان چمنهاي سوخته ميگذريم. چند لحظه پيش، بعد از صحبتيكوتاه در بارة زندگي هردو سكوت كرده ايم ، سر انجام دوستم سكوت را مي شكند و مي پرسد: بالاخرهتفسير تو از زندگي چيست؟ در جوابش سكوت ميكنم و او ديگر چيزي نمي پرسد.. جلوتر از ما در ايستگاه ، قطار آماده حركت است، سوار مي شويم و من با پلكهاي برهم افتاده در قطاري كه در تونلي از غرشهاي خود جلو مي رود به ايستگاههايي فكر مي كنم كه در هر يك از آنها زندگي طرحي ديگرگون و ناشناس از خود ارائه مي كند ، طرحي تغييريافته و متفاوت از تمام آن چه را كه ما درباره مسائل مختلف بر پرده هاي ذهن خود ثبتكردهايم طرحي متفاوت تر و دربعضي اوقات كامل تر از ايستگاههاي قبل ،آيا ايستگاه پاياني وجود دارد؟ فكر نمي كنم ، زيرا يا قطار بايد متوقف شود يا ريلها به پايان برسند.
فكر ميكنم قطار زندگي با ريلهاي خود يكي است و در مقصد هميشگي خود و نه تا مقصد هميشگي خود جلو مي رود و فكر مي كنم يكي از كارهاي شعر درك اين حقيقت و همگامي در اين تحول است.
3
مجموعةشعر«ماه و سازدهنيكوچك» را در فاصلةآغاز تا پايان جنگ خونين و به معناي واقعيكلمه تراژيك و هولناك خليج فارس و در زمينهيي از اين جنگ نوشتم ، در روزها و شبهايي عجيب كه در سراسر منطقة جنگي و در تندباد خشن كشتارها ، كشتارهاي چندجانبه، تنها شعلة بمبها وگلوله ها تاريكي گسترده شب را روشن ميكردند . بمبها هـدية چندين و چند كشور متمدن و قدرتمند به مردم عراق بود و گلوله ها ارمغان پاسداران رژيم ايران و نيروهاي جلال طالبانيكه درآن هنگام هم پيمان با آخوندها و همراه با پاسداران به جان مردم مناطق مختلف مرزي افتاده بودند . آنان قصد داشتند از هنگامه وآشوب جنگ استفاده كنند و با حمله به مراكز استقرار نيروهاي ارتش آزاديبخش وكشتار و به ا سارت گرفتن رزمندگان از اين نمد كلاهي براي خود بدوزند.
هنوز هم فكر مي كنم عمق و گستردگي فاجعة جنگ كويت و بحران خليج فارس و حوادثيكه در آن ايام رخ داد براي كساني كه در قلب حوادث نبودند روشن نيست، انگار به لطف تهاجم چندين وچندكشور، تاريخ يك مرتبه به تكه زمانيگمشده در دوران خشونت و بربريت بازگشته بود در يك سو، هواپيماها شهرها را ميكوبيدند و بوي گوشت و استخوان سوختة برخاسته از خانه ها و پناهگاهها فضا را پرميكرد و در سوي ديگر در راههاي بازگشت از كويت دهها هزار سرباز كه از زنده به گورشدن در تهاجم تانكها درسنگرهايشان نيمه جاني به در برده بودند، براثربمبهاي دروكننده
گلهاي مينا كه همراه با بسياري از تكنولوژي جديد در جنگ خليج فارس آزمايش مي شد با ريههاي تركيده برخاك مي افتادند و در دورترين روستاها بر افواج بيوه زنان سياهپوشوكودكان خاك آلود فقيريكه از اين جنگ از روز آغازچيزي جز داغ و درد نصيب آنها نبود، افزوده مي شد .
آنها نبود، افزوده مي شد .
به بركت آسمان هول انگيزي كه غرق دود حاصل از سوختن چاههاي نفت و بمباران مراكز صنعتي بود ، بارانهاي چرب و سياه فرومي ريخت و سيلابهاي چرك جاري ميشد، هواي آلوده و به هم خوردن شرايط زيست زندگي جانداران ،گاه و بيگاه موجب به پرواز درآمدن دسته هاي چند ده هزارتائي ملخها و حشرات آلوده به دود و سرگرداني ميشد كه بر فراز تپه ها و خم و پيچگريوهها تصويرهائي شگفتآور ايجاد ميكردند تصويرهائي كه به طورمعمول دركابوس ها خودرا نشان مي دهند . حالت وحشتزدة آهوانيكه دركنار نوزادان ناتوان خودگرسنه ولرزان در ميان تپهها سرگردان بودند و اينجا وآنجا خود را نشان ميدادند سيماي خشن اين جنگ را در دامن طبيعت مجروح به نمايش ميگذاشت. در ميان كشتزارهاي نيمه سوخته حاشيهٌ روستاها و تپه هاي محل درگيريها تكه پارهها و بقاياي اجسادي كه يا توسط سگان ولگرد خورده شده و يا به اين سو وآن سوكشيده ميشدند تصوير ديگري از ارزش انسان را در دامن جنگ و نوسانها و تلاطمات زندگي به نمايش ميگذاشت .درشهرهايي مثل نجف و كربلا در صحن حرمها كنده و ساطور مذهبيون حزب اللهي سرها را به دلايليكه براي ساطور به دستان و اربابان آنها در ايران روشن بود ـ به تعبير حُجاج در آغاز زمامداريش در بصره ، در دوران امويان ـ چون ميوة رسيده از بدنها مي چيد.. در شهرها و روستاهايي كه به يُمن هرج و مرج در يد قدرت پاسداران، طرفداران خميني در عراق، و نيروهاي جلال طالباني بود ، غارت اموال ، تجاوز ، تيربارانهاي بيرويه وكشتار همراه با تفريح به ضرب سرنيزه و ساطور رواج تام و تمام داشت.
انـدكي پس از پايان جنگ و هنگامــي كـه بـه عنوان گزارشگر در آن مـناطق تردد داشتم رواياتي از جنايات و خونريزيها از روستاييان شنيدم كه به راستي حيرتآور و دردناك بود. تمام اين جنايات و وحشيگريها به دليل اشغال كويت و قد برافراشتن دول متحد براي اجراي عدالت بدون انعكاس انجام مي شد و به روال هميشگي تاريخ، همراهبا پوشيده شدن سينهٌ ژنرالها از مدالهاي پر زرق و برق و رنگارنگ ، اين مردم بي نام و نشان بودند كه با هستي خود بهاي اين قضايا را مي پرداختند. اشاره به اين همه عبور كردن از آغاز يا پايان ماجرا ، علل شروع اين فجايع يا خواست و آرزوهاي دور و دراز اين يا آن نيست، اشاره به اين همه درآغاز اين مجموعه شعر وفاداري و احترام به قوانين جهان حقيقي شعر است ، جهانيكه در بلندترين ارتفاع خود پوسته زمين و انسانيت را به رسميت مي شناسد و به هياهوي افراد يا مكتبهاييكه انسانها را به بهانه مرزهاي جغرافيايي، مذهب ، زبان، نژاد، رنگ پوست و امثال اينها تقسيم بندي مي كنند و مورد تشويق يا تحقير قرار مي دهند و به خاطر منافع و مطامع خود به جان هم مياندازند وقعي نميگذارد و صداي خود را به افشاي اين ياوه ها بلند ميكند. بر اين اساس و بر پايه همين قوانين است كه شعر حقيقي در همه جا و فارغ ازمرز و مذهب از شادي و رنج مردم تا ثيرمي پذيرد و سخن مي گويد.
در آن زمان من در منطقة جنگي و در كنار رزمندگان ارتش آزادي بودم. با شروع جنگ ؛جنگي كه به آنها ربطي نداشت ولي تبعات آن بر سر شان نازل شده بود؛ در كنار آنها كه براي حفظ ارتش آزادي روانهٌكوه و بيابان شدند، با تفنگ وكولبار عازم بيابانها شدم ، دم رفتن دفترچهٌ كوچك، چند مداد و سازدهني فرسوده و قديميام را كه سالهاي دراز همسفر و هم صحبت من بود به آنچه در كولبارم بود افزودم. در آن ايام پرخطر، از آغاز روز تا وقتي شب پرستاره و آميخته با آتش از راه مي رسيد كار من در يك مقطع درگوشه وكنار دشت و بيابان، سرزدن بهكاميونهاي استتار شده و اطمينان از سلامت آنها از لطمات باد و بـاران و سيلابهايي بـودكــه عملاً در زمره نيروهاي دشمن بودند. در اين حال و هوا و درگذر روزها و شبها، در اوقات اندك فراغت يا رفع خستگي در سايهٌ درختي، پناه صخرهيي و يا شيب تپه ييكه در چشمانداز آن در افق دود زده و ويران هواپيماهاي متحدين، چون تيغه هاي درخشان و خشنكارد ميدرخشيدند و سينهٌ آسمان را ميدريدند و در چشم انداز، اشباح پاسداران و نيروهاي جلال طالباني در كمين رزمندگان ارتش آزادي بودند چيزهايي مي نوشتم و هر وقت كلماتكمرنگ مي شدند با نواي نازك و مهربان وگربهوار سازدهنيكوچكم كلماتم را پر رنگ ميكردم.
به رغم جنگ هولناك و خونين و آسمان زخم خورده و آشفته از پرواز هواپيماهاي جنگي و خلبانان خوش سيما ونيرومند كه در فاصلهٌ خوردن دو قهوه و فروريختن بمبهايشان در دل آسمان پرشكوه و سنگين ازستارگان زيبا و بيتفاوت، در عبور از ستونهاي دود و شب در ارتفاعي مطمئن و در درون هواپيماهاي مدرن با آرامش به تعطيلات آينده در مصر و موسيقي خيال انگيز و روشن و تاريك پيكرهاي عطرآگين و رقص پرجاذبه رقصندگان زيباي مصري فكر مي كردند، ماه در بيشتر شبها با برفها و نقره هاي هميشگياش باآرامش و خونسردي و تنهايي يك فيلسوف كَلبي مسلك يوناني بر آسمان مي گذشت و من مثل دوران كودكي فكر ميكردم هنوز هم وقتي من در سازدهني خود مي دمم ماه مثل گذشته ها به نواي سازدهني منگوش مي دهد.
در پايان جنگ ، جنگيكه هنوز در مداري ديگر با بيرحمي و با فشردن بيرحمانه گلوي مردم عراق و كشتارهاي پنهان و آشكار ادامه دارد اين مجموعه ،آميزهيي از نور ماه و نواي سازدهني و اندوه و شادي و اميدها و نوميديها و ادراكات طبيعي ونـه صـرفاً سياسي مـن از حوادث كامل شد.
چرا اين مجموعه به اين صورت پديد آ مد؟ نمي دانم و نميخواهم اين را بدانم. مدتهاست اين سؤال را در مورد هيچ شعر و هيچ قصهيي نميكنم ، همين قدر ميدانم كه گاه حوادث تلخ در جريان زندگي، حوادثي چون زلزله، جنگ، سركوبها و كشتارها و …باعث مي
زودتر از دوران كودكي عبوركنيم و نيز تجربهكرده ام هر واقعيت نزديك،گاه بسياري از حقايق و واقعيات دوردست را در ذهن بيدار ميكند كه به ظاهر با آن ارتباطي ندارند و در همين نقاط است كه برقهاي زودگذر شعر در ذهن ميدرخشد و براي چند لحظه به ما امكان ديدن مي دهد و شعر بر پلهاي مهآلود تداعيها با كوره راههاييكه در آنها زمان و حقيقت شعر ميچرخند و آواز مي خوانند به دنياي خودش ؛جهان شعر راه مي برد. مثلاً اگر بتوانيم پاسخ بدهيم كه چگونه حكايت جريان قتل شيخ نجم الدينكُبري، عارف مردم دوست و سر سرباز احتمالاً غول پيكر و بيريخت مغوليكه حتي شيخ پس از مرگ كاكل او را رها نكرده بود، مدتي بعد در جهان شعر مولوي تبديل به غزلي عاشقانه و پرشور«يك دست جام باده و يك دست زلف يار» و آن مفاهيم عميق عارفانه مي شود شايد بتوانيم دريابيم كه گاه مي توان در جهان شعر درهنگام و در قلب غرش توفان مرگ ، به ياد جويباري كوچك در روستاي دوران كودكي خود افتاد و براي محبوب خودآوازي عاشقانه خواند يا با ديدن اجساديكه در ميان شهرك «توز» توسط جلادان دو تكه شده و هرتكه ازآنها در دو سوي خياباني در وسط شهرقرارگرفتهاند از آسماني از سنگ سرخ سخن گفت .
شايد اين مجموعه زمزمه يي در اميد است شايد ترانة اندوه و شايد چند سؤال و تلاش براي پاسخ به چند سؤال و شايد انعكاساتي از نواهاييكه ادامه آن را بايد خود خواننده خواننده در فضاهاي زندگيش دنبال كند، براي خود من بارها اتفاق افتاده استكه سالها پس از خواندن يك شعر، در مقابل يك حادثه، ناگاه زمزمةآن را شنيدهام يعني مدار حادثه و مدار محتواي آن شعر براي من نيز هما نگونه كه براي سرايندةآن شعر، بر هم منطبق شده است. شايد اين مجموعه اين چنين، با شما سخن بگويد نيز در كنار اين مدتهاست كه باور كردهام شعر تفسير تمام زندگي نيست زيرا به نظر من تمام زندگي تفسيرپذير نيست و اين اقيانوس عظيم در آكواريوم كوچك يا بزرگ تعبيرها و تفسيرها نمي گنجد. دوران بساطت و سادگي گاه دل انگيز روزگاران كهن كه امكان تفسير تمام و كمال زندگي را به ذهن برخي از حكيمان متبادر مي كرد سپري شده است. شعر در حيطه خود تلاش ميكند اجزايي از زندگي را در روشني قراردهد. در اين روشني كم يا بسيار ، بايد به اطراف نگريست و با اين نگريستن به بينايي خود افزود .
***
دو سال بعد ازسرودن مجموعه ماه وسازدهني كوچك تنها چهار شعر ديگر بر اين مجموعه افزودم زيرا يك روز غروب هزاران كيلومتر دور از آن بيابانها و آن زمان ، باران ريز و تند دو تكه از زمان دور از هم را به يكديگر دوخت و مرا بي اختيار به ياد آن روزها و شبها انداخت و با خود فكر كردم اين شعرها نيزآخرين شعرهاي اين مجموعه اند. به جز اين درسال 1370 شعرهائي از اين مجموعه همراه با بخشهايي از مجموعه شعر باارزش و منتشر نشده « صد تصوير كوچك از يك حماسه بزرگ» اثر قصه نويس و شاعر گرامي حميد اسديان در يك سناريوي فيلم از فيلمهاي تهيه شده در سيماي مقاومت حاصل كارهنرمندان ارجمند علي مقدم وفرشاد وكيلي در بارهٌ نبردهاي تدافعي «مرواريد يك» و «مرواريد دو» ، از نبردهاي ارتش آزاديبخش ملي ايران عليه نيروهاي رژيم آخوندها ، مورد استفاده قرارگرفت. در سالهاي 1373 و 1377 انتخابي از شعرهاي اين مجموعه به صورت نواركاست و با همين نام منتشرشده است. تفاوتهاي اندكي ميان برخي شعرها در نواركاست و اين مجموعه مي بينيدكه حاصل آخرين نگاه من پس ازده سال به اين مجموعه است .درخواستهاي دوستاني كه «ماه و سازدهني كوچك» را در نوارها شنيده بودند در انتشار كامل اين مجموعه نقش مؤثري داشت.در همين جا از زحمات دوست و استاد عزيزم دكتر علي معصومي كه عليرغم اشتغالات بسيار، بار ويراستاري اين مجموعه و مجموعه شعر قبلي در « ستايش رزمنده ارتش آزادي» را به دوش كشيد صميمانه سپاسگزاري ميكنم.
اسماعيل وفا يغمائي
تابستان 1381 لندن
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر